loading...
وصال آرزو
یوسف دوست بازدید : 98 دوشنبه 07 فروردین 1391 نظرات (0)

گفتگو از مرگ انسانیت است

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

«از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد»

گرچه «آدم» زنده بود!

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود!

بعد، دنیا هی پر ازآدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ «آدم» هم گذشت

ای دریغ!
آدمیت بر نگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی ٬ پاکی ٬ مروت ٬ ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن «موسی چومبه» هاست

روزگار مرگ انسانیت است!

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر - حتی قاتلی بر دار -
اشک در چشمان بغضم در گلوست
وندر این ایام ٬ زهرم در پیاله ٬ اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای ! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن : جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این نصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت ٬ مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وصال آرزو"ادبیات وموسیقی پایان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 133
  • بازدید ماه : 312
  • بازدید سال : 1,712
  • بازدید کلی : 32,208
  • کدهای اختصاصی